به گزارش آوای خزر، اعتماد نوشت: افکارِ عمومی شاید بپرسد مگر قدرت یکدست نشد؟ مگر در انتخابات 98، ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به کار نشدند تا مجلس خالی از اغیار فراهم آید؟ و مگر در انتخابات 1400 آسمان به زمین دوخته نشد تا دولتی بر سر کار آید که با مجلس همراه و همساز و همنوا باشد. پس چه شد؟ به این زودی دعوا شد؟ اختلافات به همین سرعت آغازیدن گرفت و گلایههای فروخفته به فریاد تبدیل شد؟
پاسخ این سوالها همهاش یک کلمه است «بلی.» و اگر دیدید چند صباح دیگر گفته شد که دولت سیزدهم اصلا اصولگرا نیست تعجب نکنید. مگر نه اینکه خود آقای رییسی، هم قبل و هم بعد از انتخابات رخت خود را از جناحها برکشید و پرچم استقلال بالا برد؟! این اتفاق یک مشابه هم دارد. همین آقای احمدینژاد که جای سفرهای خارجی را با دوبی برای خودش باز کرده و خاطرات امارات را در جاهای دیگر هم تکرار خواهد کرد، رییسجمهور ششدانگ ما اصولگراها بود. سال 82 که شهردار تهران شد، انگار همه دنیا را داده بودند به ما. اگر حوصله کردید روزنامههای آن دوره را ورق بزنید. ببینید چه گریبانهایی که چاک ندادند. چه اسفندها که دود نکردند. چه سپاسنامهها که برای خدا نوشتند و چه قندهایی که توی دل آب نکردند. بعدش هم که رییسجمهور شد و هاله نور دور سرش چرخید، ما اصولگراها مثل جنزدهها مات و مبهوت، دور شمع وجود او چرخیدیم و الخ. مدتی گذشت تا اینکه لولهنگ آقای احمدینژاد آب برداشت و زد توی مایه فالش خواندن. بههمین دلیل، ظرف مدت کوتاهی مصداق «حبطت اعمالهم» شد و تمام حسناتش به سیئات تبدیل گشت و همه عملکردش «هباء منثورا» گردید.
بعضی اصولگراها حتی تا آنجا پیش رفتند که او گول حلقه انحرافی را خورده و شاید اصلا «چیزخورش» کردهاند وگرنه به این روز نمیافتاد. خندهدارتر آنکه گفتند این جریان انحرافی و آن اسفندیار مشایی، اصلا از اول اصلاحطلب بودند و یواشکی از زیر در به اتاق اصولگرایی خزیدند! و شد آنچه شد.
نمونه احمدینژاد و موضعگیری این روزها علیه آقای رییسی و دولت سیزدهم از آن جهت گفته شد تا بگویم وقتی سازوکار کاندیداتوری نه براساس سابقه کار حزبی و تشکیلاتی که براساس خوشامدهای لحظهای است نتیجهاش همین میشود. یعنی یک روز عاشقیم و فردا فارغ. وقتی با طرف به هم میزنیم چنان از عرش به زمین میکوبیمش که... .
آنچه نوشته شد برای آن است که بروم سراغ بحث شیرین اصلاحطلبها!
اصلاحطلبها هم کم از ما اصولگراها ندارند. نمونههای قابلذکر در گذشته را ممکن است از خاطر برده باشند اما عجالتا همین قضیه چند سال گذشته آقای حسن روحانی را عرض میکنم. سال 92 اصلاحطلبان بوق برداشتند که اگر کاندیدای حریف بیاید مملکتی را که احمدینژاد خرابش کرد (و البته کرده بود) ویرانتر میشود اما اگر روحانی بیاید همه جا گلستان میشود و بهشت برین از هفت آسمان به زمین میآید. روحانی را روی سرشان گذاشتند و حلواحلواکنان تا پاستور بردند. سال 96 هم دوگانه رییسی-روحانی ساختند و پیروزی شیخ را تکرار کردند. تا همینجا برای اصلاحطلبها پیروزی بزرگی بود. خیلی هم بزرگ. همین که دولت به دست قالیباف (در سال 92) و رییسی (در 96) نیفتاد یعنی نان اصلاحطلبها توی روغن افتاد.
با اینحال، وقتی روحانی بر مشی پیشین خود مشق کرد، نارضایتیها از او شروع شد و دیری نگذشت که منت گذاشتنها هم اضافه شد، به این معنا که اگر ما اصلاحطلبان نبودیم رای نمیدادیم و پای کار نمیآمدیم روحانی عمرا رییسجمهور نمیشد و جوری حرف زدند که انگار یادشان رفته واقعا چارهای جز حمایت از روحانی نداشتند. اصلاحطلبان چه در سال 92 و چه در سال 96، اگر با نامزد اختصاصیشان وارد میشدند قطعا شکست میخوردند و آنچه در سال 1400 بر سرشان آمد در سال 1392 میآمد و افسردگیشان از هشت سال قبل شروع میشد.
با این حال، همانگونه که اصولگراها احمدینژاد را و الان رییسی را زیر تیغ نقد گذاشتهاند، اصلاحطلبها هم هر چه خواستند و توانستند به روحانی گفتند. گاهی حتی حق داشتند و گاهی هم بیانصافی کردند.
انتهای پیام/1005