دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال(ترجیحا) و یا قسمت بالای آستین بپوشانید.
در صورت داشتن علایم شبیه آنفلوانزا، با آب و نمک، دهان خود را شستشو دهید.
در روزهای اول بیماری تنفسی، ضمن استراحت در منزل، از حضور در اماکن پر تردد پرهیز کنید.
از خوردن مواد غذایی نیم پز و خام خودداری کنید.
از بيماران مبتلا به علايم تنفسی (نظير سرفه و عطسه)،حداقل يک متر فاصله داشته باشيد.
از تماس دست آلوده به چشم، بینی و دهان خود بپرهیزید.
مدت شست و شوی دست ها حداقل به اندازه 20 ثانیه باشد و تمامی قسمت های دست (انگشتتان خصوصا انگشت شصت، کف دست و مچ دست)
به طور مداوم و در هر زمان ممکن، اقدام به شست و شوی کامل دست ها با آب و صابون نمایید.
دهان و بینی خود را هنگام سرفه و عطسه با دستمال (ترجیحا) ویا قسمت بالای آستین بپوشانید.
سردرد، تب و مشکلات تنفسی نظیر سرفه، آبریزش از بینی و تنگی نفس از علائم شایع بیماری کرونا ویروس جدید2019 هستند، در کودکان و سالمندان می تواند همراه با تهوع و استفراغ و دل درد باشد.
داستان یک کدو حلوایی؛ از جشنواره "کئی پلا" در ساری تا کلبه احزان "داود" در بابل
ساری – هر کدام از آفریدههای هستی داستانی دارند؛ سرگذشتی مقدر، مثل حکایت یک کدو حلوایی که مرا از جشنواره "کئی پلا" در ساری تا کلبه احزان پسری به نام "داود" در بابل کشانده و قرار است پیامآور شادی برای چند بیمار و نیازمند همچون او باشد.
آوای خزر - آزاده بابانژاد: نخستین جشنواره "کئی پلا" در ساری همراستا با رویداد ملی ساری پایتخت گردشگری اکو 2022 در هفته بزرگداشت مازندران به همت شهرداری ساری طی روزهای 18 و 19 آبانماه در بوستان ولایت با استقبال پرشور مردم برگزار شد.
در این جشنواره غرفههای طبخ کدو پلو، آش کدو، همچنین کدو بستنی، انواع ماست کدو، نان کدو، فروش کدو و تخم کدو و سایر مشتقات آن، مورد توجه شرکتکنندگان قرار گرفت.
یکی از غرفهها به مدیریت ابراهیم مُکاریان طبری اهل بابل که کدو پلو طبخ میکرد توجهم را به خود جلب کرد. مصاحبهای هم با او داشتم که در آن طرز تهیه کدو پلو و نحوه سرو آن را توضیح داد.
در روز اختتامیه متوجه شدم که او برای انجام یک کار خیر، کدوی کمتر از 250 گرم را 500 هزار تومان فروخت و بعد برای ادامه یافتن این اقدام خداپسندانه، بار دیگر همان کدو را از خریدار به قیمتی نمادین خرید تا زنجیره نیکوکاری قطع نشود. کنجکاو شدم که بدانم خریدار اول که بود؟ آقای طبری همه چیز را لو داد! علی بابایی کارنامی نماینده مردم ساری و میاندورود، نایب رئیس اول کمیسیون اجتماعی و رئیس فراکسیون کارگری مجلس شورای اسلامی، خریدار اول بود.
با آقای بابایی تماس گرفتم و از اینکه من ماجرا را فهمیدم کمی جا خورد؛ ولی به او گفتم که ردّ کدو را دنبال کردم تا ببینم قرار است این کار خیر تا کجا ادامه پیدا کند.
در جشنواره کئی پلا ساری، حاج حسن صفری مدیر رستوران معروف "حاج حسن" نیز حضور داشت. او در مجموعه غرفههای خود هم طبخ کدو پلو، هم بافت جاجیم توسط دو خانم نابینا! و هم انواع و اقسام محصولات کدو را به نمایش گذاشته بود.
یکروز پس از جشنواره و در گفتگو با آقای مکاریان طبری متوجه شدم که حاج حسن نیز یک کار خیر انجام داده است، همان کدویی که 500 هزار تومان به آقای بابایی کارنامی فروخته شد را بار دیگر یک میلیون تومان خرید. کدوی 230 گرمی را که اگر بخواهیم به کیلو حساب کنیم میشود کیلویی 4 میلیون و 347 هزار تومان!
حالا آقای مکاریان طبری قصد دارد فروشنامهای تهیه کند و اسامی یک به یک آنهایی که در این اقدام خداپسندانه شرکت میکنند را لیست کند. عواید حاصل از فروش کدو به کار خیر اختصاص داده خواهد شد.
کنجکاو شدم بدانم که پولهای جمعآوری شده قرار است برای چه کاری صرف شوند تا اینکه روز 20 آبانماه، همزمان با معارفه استاندار مازندران با حضور احمد وحیدی وزیر کشور در سالن الغدیر سپاه کربلا، با تماس آقای طبری در یک هوای بارانی و سرد پاییزی و سوژهای که تنها اندکی از آن را برایم توضیح داد؛ خود را به او رساندم. اینجا سه راهی "لاریم" جاده ساری – جویبار است و من در دوراهی رفتن یا نرفتن! از او خواستم تا برایم بیشتر توضیح بدهد، توضیحات او که بیشتر میشد، کنجکاوی من هم مضاعف.
تردید را کنار گذاشتم و تنها به یک راه فکر کردم. رفتن. و یک نفر خیلی ذهنم را درگیر کرده بود؛ "داود". گویی او نقش اول داستانیست که میخواستم بدانم آخرش چه میشود.
دیگر جای معطلی نبود. پاییز است دیگر. هوای بارانی و سرد هم برای خودش یک وضعیت جوی خوب است. همیشه که نباید آفتابی باشد. اینها را با خودم گفتم و دل به دریا زدم. من راهی سفری شدم که نمیدانستم قرار است چند ساعت در راه باشم و دقیقا چه کسانی را ببینم. فقط چیزهای مبهمی از آنها در ذهنم بود.
با خستگی دو روز جشنواره و دلهره اخبار معارفه استاندار، با همان گوشی و تبلت، بدون عکاس، در هوایی که سرما و بارش آن رو به شدت میرفت، راهی سفری جذاب شدم. بابل، بندپی غربی، روستای "مچکتی" مقصدی بود که تقریبا دو ساعتی طول کشید.
مادری با لبی خندان، با قامتی شکسته و در هم تنیده با غیرت تمام! با گامهایی استوار و دلی به بزرگی آسمان و دستی به سخاوت دریا. حیاطش یک تراژدی بود. دو خانه در کنار هم، یکی قدیمی و یکی جدید. ترکیب نازیبایی از سنت و مدرنیته. صدای باران یک لحظه هم قطع نمیشد. هوا سرد بود. وارد اتاق شدم. میگفت: "اینجا را کمیته امداد ساخته است. دستشان درد نکند. زیاد در این خانه رفت و آمد ندارم. بیشتر در همان خانه قدیمی هستم".
تأکید داشت که "داود" اینجا را دوست ندارد. در همان خانه قدیمی است و از آنجا بیرون نمیآید. "داود" مجرد است. پیرزن پسر دیگری هم دارد که به دلیل بیماری، ناتوان شده است. عروس و نوهاش هم آمده بودند و عروس لبخندهای تلخی داشت. قدرت کلام، چشمهای معصوم، ادب و غرورش را در دل تحسین کردم. شاید 50 سال یا کمی بیشتر سنش بود.
نمیشد چای، و نانی که حاصل دسترنج پیرزن بود را نخورد، آخر همه توانش همین بود. با لبی خندان و دلی شاد برایمان صحبت میکرد. انگار غمی ندارد و من میدانستم تمام غمهایش را فروخورده است.
Video Player is loading.
Current Time 0:00
/
Duration 0:00
Loaded: 0%
0:00
Progress: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -0:00
1x
Chapters
descriptions off, selected
captions settings, opens captions settings dialog
captions off, selected
This is a modal window.
The media could not be loaded, either because the server or network failed or because the format is not supported.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
(داود اجازه نمیداد از او عکس و فیلم بگیرم. تصاویر دیگری از این دیدار موجود است که برای حفظ کرامت این خانواده از پخش آنها معذورم و به همین میزان اکتفا شده است. باقی فیلمها در اختیار مسوولان مربوطه قرار میگیرد).
همهی صحبت پیرزن "داود" بود، آخر جگرگوشهاش است. 48 سال دارد و معلول است. بالاخره به اتاق داود رفتیم. کلبه احزانی بود برای خودش. سنگینی درد را حس کردم. حواسم معطوف به انسانی رنجور بود. صورتش خیلی حرف داشت. او میتوانست بهتر از این باشد اگر نیاز دستشان را خالی نمیگذاشت.
پرسیدم که او را دکتر هم بردید؟ میگوید: "چند بار بردیم اما حالا ویزیتها گران شده است". گفتم: خب تشخیص دکتر چی بود؟ چی گفت؟ پاسخ داد: "علیجان احمدی که دکتر اوست، گفته که عقل داود قد یک بچه پنج ساله هم نیست".
او از کمک 200 تا 250 هزار تومان ماهانهای گفت که بهزیستی برای داود در نظر گرفته اما پیرزن با همان دل سادهاش گفت که این پول، کفاف نمیکند.
از وضعیت داود بیشتر پرس و جو کردم. او مادرزادی معلول ذهنی بوده اما پس از فوت پدر و خواهرش وضعیتش بدتر شده است. پیرزن دستش تنگ است. دلش میخواهد پسرش را به حدی از توانایی برساند که حداقل بتواند بدون کمک، غذایش را بخورد.
مادر داود به عروسش اشاره میکند و از بیماری خونی پسر دیگرش میگوید که باید جراحی شود. دست که خالی باشد نمیتوان قدم از قدم برداشت. و من نگاهی به داود میاندازم و نگاهی به عروس و نوهاش. به پسری 48 ساله میاندیشم که یک مادر 70 ساله دارد از او نگهداری میکند، پسری که باید عصای دست روزهای سختی و ناتوانی مادر میشد حالا خودش ناتوان است.
Video Player is loading.
Current Time 0:00
/
Duration 0:00
Loaded: 0%
0:00
Progress: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -0:00
1x
Chapters
descriptions off, selected
captions settings, opens captions settings dialog
captions off, selected
This is a modal window.
The media could not be loaded, either because the server or network failed or because the format is not supported.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
داود اجازه نمیداد از او تصویر بگیرم. و بعد کمی آرام شد. مادر اما حرفهای زیادی داشت. و در پایان صحبتهایش تمام لبخندهایش در بغضی استوار! گم شد. داود در خودش غرق بود. مادر دیگر نمیدانست از کدام غصههایش بگوید. اصلا هم نیازی به ادامهدادن نبود و شاید نباید از او میپرسیدم که نیازمندیهایش را بگوید. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
از سقف خانه آب میچکید. روزهای سردی در پیش است. از جشنواره "کئی پلا" به کلبه احزان رسیدم. آن شادی و این اندوه، یک پارادوکس به تمام معنا، یکی سبک چون کاه و دیگری سنگین چون کوه.
روزها و ماجراها را چون پازلی کنار هم میچینم. جشنواره "کئی پلا"، بوستان ولایت ساری، غرفه کئی پلا، یک فرهنگی غرفهدار به نام ابراهیم مکاریان طبری، سه راه لاریم، جاده بابل، بندپی غربی، روستای مچکتی، صورت داود، لبخندهای مادر، نگاه نگران عروس، چشمهای جستجوگر دختر کوچولو، و قامت مردی بیمار را تصور میکنم که ندیدمش.
بهراستی یک کدو حلوایی کوچک که آقای طبری به ناگهان به مغزش خطور کرد که آن را برای کار خیر دست به دست کند و بفروشد، قرار است چقدر غوغا کند، چه قدر به فروش برسد و به چند خانواده کمک کند. آیا بابایی کارنامیها و حاج حسنهای دیگر به کمک داود و برادرش و خانوادههای دیگری که در ذهن آقای طبری هستند، میشتابند؟! واقعا یک کدو حلوایی برای کار خیر چند میارزد؟
در حالی که از این خانواده خداحافظی میکردم اینها از ذهنم میگذشت. پیرزن لبخند میزد. از من خواست بار دیگر هم بیایم. امیدوار بود. و من هم به "امید" چشم دارم. به روزهای خوب. و میدانم که «بزرگترین بلاها، بریدن امید از رحمت پروردگار است».(امام علی علیه السلام).
آوای خزر: اگر علاقهمند به شرکت در این کار خیر هستید و یا مایلید که سراغی از داود و مادرش بگیرید؛ با شماره 09113147533 آقای ابراهیم مُکاریان طبری تماس بگیرید.