آوای خزر/ به‌راستی اگر از منظری انسانی به چهره کریه جنگ‌های بشری نگاه کنیم، هیچ طرف برنده‌ای پیدا نخواهیم کرد. حتی آمریکایی‌هایی که با غرور آتش بمب‌های اتمی را به جان مردمان عادی هیروشیما و ناکازاکی انداختند و هزاران جان را در کسری از ثانیه بدل به بخار و شهرهایی آباد را خاکستر کردند تا این دنیا باقی است باید شرمساری این جنایت هولناک را در وجدان ناآرام و سرکوب‌کرده خود حمل کنند. اما چه می‌شود کرد؟ جنگ از خصوصیات زندگی آدم‌ها روی کره زمین است. حتی کشورهایی همسایه که از هر نظر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی به هم شباهت دارند، در زمان شعله‌ورشدن آتش جنگ، تمامی اشتراکات را مثل آب‌خوردن به کناری نهاده و بدترین بدی‌ها را در طرف مقابل برای توجیه کشتن، سوختن و نابودکردن پیدا می‌کنند. ماشین جنگ که راه افتاد، تو را با خودت می‌برد، چه بخواهی چه نخواهی. واژه‌هایی مثل شجاعت، دلیری، مردانگی و جسارت در جنگ معنای خود را پیدا می‌کنند و هنگام اوج‌گرفتن چنین گفتمان‌پراکنی‌هایی، آنچه کمتر به چشم می‌آید هزینه‌های وحشتناکی است که مردم با جان و مال خود پرداخت می‌کنند. شاید یکی از بهترین توصیف‌ها از این وضع را بتوان در بخش کوتاهی از فصل بیست‌و‌هفتم کتاب وداع با اسلحه شاهکار ارنست همینگوی پیدا کرد، آنجا که قهرمان داستان سرخوردگی خود را از جنگ بیان کرده و تمامی آنچه را که در جنگ اول جهانی شرف و افتخار نامیده می‌شده، در قیاس با هزینه‌های انسانی آن، پوچ و بی‌اعتبار می‌داند. با‌این‌حال بعضی وقت‌ها مجبور به انتخاب جنگ می‌شوی و گزینه بهتری در برابرت گذاشته نشده است.

مزه این جنگ تحمیلی را ملت ما چشیده است. بی‌مروتی‌ها و جفاهایی همچون بمباران مناطق مسکونی و استفاده از اسلحه شیمیایی علیه مردم بی‌دفاع اگرچه سخت و ناخوشایند است، اما تحملش زمانی از حد می‌گذرد که دنیا با وجود آگاهی از این جنایت‌ها، خود را به تغافل بزند و دیده را نادید کند. این نامردی‌ها را هم دیده‌ایم. شاید همین تجربه جنگ تحمیلی بوده که مردم ما را به این آگاهی رسانده که در دنیای امروز توقع حق‌جویی‌داشتن از دولت‌ها، خیال خامی بیش نیست. صدام، مدام که با ایران در جنگ بود، حکم آن خسرو را داشت که هرچه می‌کرد شیرین بود، اما به‌محض اینکه پایش را از گلیمش فراتر گذاشت و به کویت حمله برد، شد آدم بد صحنه خاورمیانه و بعد از فروریختن برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی نیویورک به دست فداییان بن‌لادن در ۲۰۰۱، زمانی که برای آرام‌کردن خاطر نگران آمریکایی‌ها باید خونی دیگر در خاورمیانه ریخته می‌شد، چه کسی بهتر از صدام. بهانه هم که همیشه پیدا می‌شود؛ یک گزارش دروغ امنیتی درباره زرادخانه اتمی و شیمیایی و سروصدای رسانه‌ها، گزارشی که می‌شد بعدا تکذیبش کرد یا آن را بی‌اعتبار دانست، شد آتش تهیه جنگی دیگر در خاورمیانه؛ اما این‌بار بسیار طولانی که معلوم نیست چه زمانی می‌توان به اطفای آن در کشور همسایه امیدوار بود. از قربانیان جنگ، شهرها را هم می‌توان یاد کرد؛ جاهایی که روزگاری به آبادی و خرمی خود می‌نازیدند اما جنگ آن‌چنان بلایی سرشان آورد که دیگر کمر راست نکردند. تبدیل جایی به یک شهر درست‌و‌حسابی کار ساده‌ای نیست. هزاران عامل باید دست ‌به ‌دست هم بدهد تا بادیه‌ها و بیابان‌هایی بشود مثلا آبادان و خرمشهر؛ بشود بستان و سوسنگرد یا کرمانشاه. شهرها فقط کالبد و ساختمان نیستند، آنها را ظاهرا می‌شود دوباره ساخت، آنچه به شهرها جان می‌دهد، آدم‌هایی است که در آنجا زندگی می‌کنند و روابطی است که با هم دارند، هویت مشترکی است که از گذر سال‌ها کنشگری اجتماعی بنا می‌کنند، سرمایه اجتماعی است که از رهگذر هر سلام و هر بوی خوش آشنایی، به‌سختی و در گذر زمان جمع می‌شود اما به‌سادگی با پراکنده‌شدن و آواره‌شدن آدم‌ها در زمانی کوتاه دود می‌شود و به هوا می‌رود. در زبان کارشناسی امروز به توان شهر برای برگشتن به حالت عادی خود می‌گویند تاب‌آوری. اکنون ده‌ها سازمان ریز و درشت روی این موضوع کار می‌کنند که چگونه می‌توان شهرهایی تاب‌آور داشت، اجتماعاتی انسانی که از پس بلایایی همچون سیل، زلزله و جنگ برآمده و به زندگی عادی برگردند. تجربه گران ما از جنگ و دیگر بلایا می‌گوید چنین کاری آسان نیست. آبادانی و خرمی که رفت دیگر به این سادگی‌ها برنمی‌گردد./شرق

انتهای پیام/۱۰۰۵