آوای خزر: بازار کفاشها را که از نظر بگذرانی، در کنار قطار شدن کفشها، حجرههای کوچک کفاشی را میبینی و نگاه سر به زیر کفاش و تمرکز او بر ابزار و کارش را.
آقای اسدالله شعبانی شاعر کودک، چه خوب از کفاش سروده است:
کفاش
کفاش پیر مهربون
صبح که می شه، مییاد بیرون
کلید رو پیدا میکنه
مغازه رو وا میکنه
کفشا همه قطار، قطار
ردیف میشن روی دیوار
تو کفاشی، پشت شیشه
کفش منم دیده میشه
اوستای کفاش چی داره؟
چکش داره، قیچی داره
اول یه پیشبند میزنه
میشینه روی چهارپایه
چشم میدوزه به همسایه
***
همسایهاش کفشدوزکه
سر تا پاهاش پر از لکه
اونها با هم کار میکنن
کارهای بسیار میکنن
میخ می زنن میچسبونن
زیر لب آواز میخونن
واکس میزنن از همه رنگ
کفشا میشه خیلی قشنگ
با نخ و سوزن شب و روز
مشغول میشن به دوخت و دوز
با کار اونها همیشه
کفشای کهنه نو میشه
انتهای پیام/۱۰۰۰