آوای خزر- رقیه توسلی: دل میدهم به عکس‌ها و نفس تازه می‌کنم و دوری نصف می‌شود… غم نصف می‌شود… خدا خیر بدهد به عکاس که دستمان را گرفته و با خودش برده مشایه… برده زیارت… تک و تنها نرفته در صف زوّار و دلسوز است… بگمانم مثل من کم نباشند جاماندگانی که دارند دعا روانه می‌کنند سمت این دستان روایتگر.

مواظبم استوریی را ندیده رد نشوم… که اینروز‌ها خانه جای ماندن نیست و دنیا، در و دیوار شده است… عکس‌ها کولاک کرده اند… مگر می‌شود چشم برود نجف مولا و دست بر سینه نشد… مگر می‌شود زیروزبر نشد و قلب را راهی نکرد… مرحبا به عکاس که خسیس نیست و پشت هم عکس به اشتراک میگذارد… الهی که توفیقاتش افزون… می‌بینم و سلام می‌دهم و حظ می‌برم… مثلا زائری می‌گذارد که از ناصریه آمده با عصا… زن و شوهری که با کودکِ کالسکه سوارشان راهی اند… موکب حبیب بن مظاهر را به تصویر می‌کشد… از شتری می‌گوید که قرار کرده اند زیر پای عُشّاق ذبح شود… از پسرکانی با چای و قهوه عراقی… از پدری که با تمام فرزندانش آمده طی طریق بهشت… پیرزنی را عکس گرفته که رطب تعارف می‌کند زیر آفتاب… و جوانی که یخ آور موکب هاست و گریه اش زیاد است… دوقلو‌هایی که سینه میزنند و سربند “یاحسین” و “یاسقا” بسته اند… کاروان‌های تعزیه را هم به تصویر کشیده… عمود به عمود، عَلَم و بیرق و پرچم‌هایی هم نشانمان میدهد که پیر و جوان و کودک و بزرگ بر دوش می‌برند با نوحه.

عکس‌ها را ده‌ها بار از سَر می‌بینم و ده‌ها بار از خودم می‌پرسم “اِشْلُوْنِکْ”؟ و هر ده بار جواب می‌دهم؛ دلتنگ و جامانده و عاشق…

دلتنگ و جامانده و عاشق!
 
دلتنگ و جامانده و عاشق!

پی نوشت:
ما دلشکسته و دورافتاده ایم، ما را هم بخر “حسین”!

انتهای پیام/۱۰۰۰