آوای خزر- رقیه توسلی: بعدِ سه روز، ممنوعیت استفاده از فضای مجازی را برمی دارم. از وقتی بخاطر دارم قانونمدار بودن را دوست دارم. از قوانین نانوشته زندگی ام مثلا یکی اش همین است؛ هر وقت احساس دلزدگی، پژمردگی و هوای راکد کردی دروازه ورود به هر چه اپ و دهکده جهانی را چهارقفله کن و برگرد به دنیای واقعی.
 
خدا را شکر افسار موبایل توی دستم است و نمی‌گذارم چهار نعل بدود. حواسم جمع است. جمع خودم و قانون.
 
بعد ۷۲ ساعت امروز می‌خواهم دوباره جهانگرد و وبگرد شوم. اینترنت موبایل را روشن می‌کنم. کلی خبر و پیام سرازیر می‌شوند. دروغ چرا، لبم باز می‌شود به خنده و سرمستی. عین لیلی که رسیده به دیار مجنون. از بین همه خواندنی‌ها نمی‌دانم چرا انگشتم بیهوا تلگرام را نشانه می‌رود و می‌رود سراغ کانال محبوبم. کاری که ایکاش بعد چند روز دوری نمی‌کردم. تمام عیشم یکجا منغّص می‌شود. خبر تلخ است. دستم را می‌گذارم روی سرم. برای من که کلی با او و دستنوشته هایش خاطره دارم رفتن این آدم در هفتاد سالگی غمبار است. بیشتر می‌خوانم و دعا می‌کنم شایعه باشد. از همین قسم اباطیل و اراجیفی که تعدادشان اینروز‌ها کم نیست. سرچ می‌کنم. اما نیست. انگار آقای فرانسوی راست راستکی رفته؛ و نگاه فلسفی و خنده‌ها و کتاب‌های تازه و شعر‌ها و قلمش را بُرده با خودش.
 
گیج می‌شوم. شماره کسی را می‌گیرم که قد خودم، بوبن خوان است و اکثر آثار ترجمه شده و نشده آقای نویسنده را خوانده. گوشی را برمی دارد، اما نمی‌تواند حرف بزند، توی جلسه کاریست. قطع می‌کنم و پیام می‌دهم می‌دانی کریستین بوبن…؟ زنگ می‌زند. هول و ناراحت. نمی‌دانست. قد هم بغض می‌کنیم و حرف می‌زنیم و حرف می‌زنیم. اما نه آنقدر که باورمان بشود.
 
چاره‌ای نمی‌ماند. می‌روم سروقت کتابخانه. قفسه فرانسه انگار غم دارد؛ و بی شک شهر “لو کروزو”. شهری که قرار است بی او زنده بماند. از دور کتاب هایش را می‌بینم. (نور جهان، ژه، دی‍وان‍ه‌ب‍ازی، زن آینده، ایزابل بروژ، جشنی بر بلندی ها، رستاخیز، رفیق اعلی، حضور ناب، مسیح در شقایق، تصویری از من کنار رادیاتور، بانوی سپید و …) حالم بشدت بد است. از آن جهت شاید که جناب بوبن، روزنامه نگاری هم می‌کرد روزگاری. از آن جهت که او یک نفر نبود، ده‌ها و صد‌ها نفر بود و سالهاست که میلیون‌ها نفر است. از آن جهت که چقدر عمر زودگذر است و نمی‌شود افسارش را گرفت. از آن جهت شاید که روی میز تازه‌ها نمی‌شود دیگر او را داشت یا به خودش و ناشر فرانسوی اش ایمیل زد. نمی‌دانم. نمی‌دانم. دستم می‌رود سمت کتاب “فراتر از بودن”. بازش می‌کنم. جالب است. متنی که آمده به تعجبم می‌اندازد. مثل اکثر اوقات مطمئن می‌شوم نویسنده‌ها با خواننده‌ها تله پاتی دارند انگار. شوخی دارند. مهربانی دارند. بوبن اینجا آرام و همدلانه نوشته: برف، یک کودک است. مرگ، یک کودک است. عشق نیز یک کودک است. مرگ، عشق و برف، بیرون از محدوده‌ی زمان، ما را شیفته‌ی خود می‌سازند. همه‌ی ما در برابر برف، عشق و مرگ مانند کودکان می‌شویم…
 
پی نوشت
مولا امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: مردم در خوابند، همین که مُردند بیدار می‌شوند!
 
انتهای پیام/