به گزارش آوای خزر، عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت: اخیراً بخش رسانهای مؤسسه نشر آثار مقام معظم رهبری ویدئویی را از دیدار جمعی از طلاب با ایشان در تاریخ ۳۰ /۴ /۱۳۸۸ منتشر کرد که قابل تأمل است و ایکاش این سخنان سالهای پیش منتشر میشد. این ویدئو که نگاه رهبری به جریان چپ را (از زبان خودش) نشان میدهد بهانهای است تا روابط یک جناح سیاسی نظام با رهبری –حتی به اختصار- مورد بازبینی قرار گیرد. البته در همین کلیپ هم روشن است که رهبری جریان چپ را تمام شده میداند و اصلاحطلبی را در امتداد چپ نمیداند. پس ما اینجا درباره چپی صحبت میکنیم که جای خود را از جهت معرفت، نگرش و ماهیت به اصلاحطلبی داده است و خود به تاریخ پیوسته است. گرچه آقای حجاریان معتقد است «چپ دستساز» هنوز وجود دارد، اما سؤال اساسی که باید به آن تن داد و بر آن ایستاد، این است که آیا بعد از امام، جریان چپ نتوانست یا نخواست با رهبری همراهی کند یا رهبری جریان چپ را مورد بیمهری قرار داد؟ برای پاسخ به این سؤال اول باید سؤال دیگری را پاسخ داد که آیا رهبری در اصلاحطلب شدن چپها نقش داشته است یا عوامل دیگری آنان را در وادی فکری-معرفتی دیگری رهنمون شد؟ بدون تردید اصلاحطلبان امروز آن چپهایی نیستند که در مجلس سوم و در انتخابات مجلس ششم با هاشمی مواجه شدند، بلکه جریان جدیدی است که میتواند از چارچوبهای فکری خود عدول کند و غیریت دیروز (هاشمی) را بپذیرد. رهبری از جهت فکری و معرفتی دچار دگردیسی نشدند، پس اصلاحطلبی ارتباطی با ایشان ندارد.
البته همانطور که نگارنده بارها نوشتهام اصلاحطلبی هم طیف است و منظورمان در اینجا مولدان اندیشه اصلاحطلبی است و نه هرکس که در درون جناح وجود دارد. مقام معظم رهبری در جلسه ۳۰ /۴ /۸۸ میفرماید: «بعد از امام آقایان جناح چپ مثل همین موسوی خوئینیها و خاتمی میآمدند پیش من و میگفتند جریان راست میگوید رهبری مال ماست، گفتم من چه بکنم؟ شما هم بگویید رهبری از ماست، من انکار خواهم کرد؟ رد خواهم کرد؟ خیر، استقبال هم میکنم». فهم نگارنده این است که چپها با اتمام عمر ظاهری امام دچار بحران هویت شدند. گویی به این فکر نمیکردند روزی امام از میان ما خواهد رفت و جمهوری اسلامی استمرار خواهد داشت. اولین مؤلفهای که جناح چپ را دچار بحران کرد قطع تعلقات عاطفی به رهبری بعد از امام بود. وقتی رهبری به خاتمی و موسوی خوئینیها میگوید «خب شما هم بگویید رهبری از ماست، من منکر میشوم؟ استقبال هم میکنم» معلوم است که جریان چپ در ابراز تعلق عاطفی به رهبری عاجز است. این درحالی است که شخصیت آیتالله خامنهای (نه عملکرد) همیشه برای چپها محترم بوده است، اما نمیتوانند ابراز محبت و اطاعت کنند.
رهبری با صراحت علاقه خود را به استمرار چپ ابراز میدارد و میفرماید: «یک وقت حرکت طبیعی موجب جذب و ریزش میشود، اشکال ندارد. اما اینکه ما بخواهیم جراحی کنیم و برخی را حذف کنیم و نالایق بدانیم مطلقاً اینگونه نبود»، و سپس تأکید میکند که «من به خاتمی زمانی که وزیر بود گفتم ببین آقای خاتمی اگر یک جریان چپ در کشور وجود نداشت من لازم میدانستم جریان چپ بهوجود آورم تا برآیند این دو حرکت (حرکت هاشمی و حرکت چپ) موجب تعادل شود.» پس رهبری نهتنها دنبال حذف نبودهاند بلکه بر وجود چپگرایی در کشور اصرار داشتهاند، البته واضح بود که مشی سیاسی-اقتصادی آیتالله خامنهای به برخی از چپها نظیر هادی خامنهای، محتشمیپور و خوئینیها نزدیکتر از مشی هاشمی بود، اما این جماعت جسارت ابراز آن را پیدا نکردند. کدهایی هم از علقه رهبری به چپها و به رسمیت شناختن آنان وجود دارد. مانند کمک به برخی تشکلها و رسانههای آنان، اعطای مسئولیت به امثال موسوی خوئینی ها، کروبی و موسوی در حوزه غیر مردمسالاری و میدانداری خاتمی، بهزاد نبوی، کروبی و... در حوزه مردمسالاری و انتخابات. این نشان میدهد که رهبری چپها را به رسمیت میشناسد. رهبری نمایندگان امام در مراکز استانها را که چپ بودند تا لحظه فوت تعویض نکردند و از مدیریت کروبی در مجلس ششم تقدیر و در پایان مسئولیت دو حکم مسئولیت همزمان به ایشان دادند. اما اکنون میتوان گفت چپها در جریان اصلاحات انگشتشمار و منزوی هستند و در تعارضات گرفتارند. ابتدا چپها با رحلت امام دچار بحران هویت شدند، بلافاصله بخش نخبگی آن با پیوستن به حلقه کیان در سال ۱۳۶۸ و توجه به اندیشه سروش دچار «بحران معرفتی» شدند و نگاه آنها به مفاهیمی مانند مقدس، حق، باطل، مشروعیت الهی، تقلید، ولایت فقیه، اسلام سیاسی و اجتماعی، دشمن، انقلابی بودن و... دگرگون شد؛ بنابراین اصلاحطلبی بر پایه لیبرالیسم و سکولاریسم بنا شد و چپگراها همچون محتشمیپور، دوزدوزانی و... منزوی شدند. بهرغم اینکه چپ تمام شده بود بازهم اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری (بعد از هاشمی) یا حضور داشتند یا پیروز شدند.
ریاستجمهوری خاتمی، حضور معین، کروبی و مهرعلیزاده و حتی هاشمی در انتخابات ۱۳۸۴، همچنان به رسمیت شناخته شد. حضور موسوی و کروبی در انتخابات ۱۳۸۸ و حضور عارف در انتخابات ۱۳۹۲ نشان دادند که اصلاحطلبان همچنان به رسمیت شناخته میشوند، اما این رسمیتیافتگی درباره شخصیتهای فکری آنان که به «جمهوری» در مقابل جمهوری اسلامی رسیدهاند و کسانی که تلاش میکنند عرفیگرایی را ترویج نمایند و کسانی که در تلاشند ولایت فقیه را تشریفاتی کنند، صدق نمیکند. بنابراین، فقط منازعه و بحران معرفتی و فکری اصلاحطلبان با نظام نبود که رهبری را میآزرد که طراحی فتنه ۸۸ توسط احزاب مشارکت و سازمان مجاهدین، اصلاحطلبی را به رویارویی با نظام کشاند و غرب را به عملکرد این جریان امیدوار کرد. صف پشیمانان از «انقلابیبودن ماهیت نظام» بیشتر شد و توابین لانهجاسوسی هویدا شدند. صدها کتاب و مقاله در نفی عصمت، ولایتفقیه، اسلام سیاسی و فقه نوشته شد. اصلاحطلبان جدید به جای اندیشه امام، هابرماس را به عنوان الگوی چپ به ایران آوردند تا از او الگوی اجتماعی، فلسفی و سیاسی بگیرند چرا که اندیشه او را دارای سنخیت با خود میدانستند. در نقطه مقابل کسی نمیتواند بگوید رهبری از چارچوبهای فکری- معرفتی خود پس از ورود به جایگاه رهبر عدول کرده است. آیا رهبری از جهت نگاه به دین، سبک زندگی شخصی، تقوای سیاسی، نوع سیاستورزی (اعتقاد به اسلامسیاسی)، باورمندی به راه امام، نگاه به غرب، فهم از عدالت و... تغییر کرده است؟
از قضا اصلاح طلبان نیز جز نظارت استصوابی هیچ نقدی را تاکنون رسماً به شخص رهبری وارد نکردهاند. توهم فهمیدگی، عقلانیت و روشنفکری نیز آسیب مضاعفی را بر چپهای دیروز و اصلاح طلبان امروز وارد کرد. مثلاً به آیتالله مصباح بنگرید، بهرغم صدها کتاب و آن سوادکمنظیر وقتی به رهبری میرسیدند با سرعت به سمت بوسیدن دست و حتی پای رهبری میدویدند (البته رهبری هم مانع میشد و فیلمهای آن موجود است)، اما هادی غفاری که از چپ خشن خروج کرده و کاور اصلاح طلبی پوشیده است، میگوید: «آقای خامنهای آنچه تو خواندهای، من هم خواندهام، چرا باید من از تو اطاعت کنم؟» این هم قطع تعلقات عاطفی، هم حسادت و هم عرفیگرایی و منیت است که موجب گرفتاری بسیاری از چپها شد.
البته هیچموقع جسارت آسیبشناسی خود با محوریت اصول اندیشه امام را نداشتند و مشی روشنفکری از آنان جزایر متعددی را ایجاد کرد و به جایی رسیدند که دیگر رفت و برگشت بین روشنفکری و سیاستورزی میسر نشد. معتقدم نوع مواجهه چپها با رهبری آیتالله خامنهای با صبوری ایشان همراه و آمیزهای از صبوری و مظلومیت بود که موجب عزت بیشتر ایشان شد. این جماعت هم اصلاحطلبی را (به تعبیر خودشان) راه بدون بازگشت میدانند هم بعضاً تعلقات عاطفی به امام ندارند. بهکارگیری کلماتی مانند «آقای خمینی» و «آیتالله خمینی» نشان میدهد از امام هم عدول عاطفی کردهاند. اما معتقدم چپها میتوانند خود را پیدا کنند و به هم بپیوندند. رودربایستی را کنار بگذارند و با سکولارها مرزبندی داشته باشند و سه مسئله را صراحتاً اعلام کنند:
۱- نسبت خود با سیاستهای کلی نظام را روشن نمایند. از زمانی که اصلاحطلب شدند نسبت به سیاستهای کلی نظام که تبلور عملی ولایت فقیه در اداره کشور است یا سکوت کردند یا طعنهزننده، گذشتند. ۲- در نظام دینی حذف تعلقات عاطفی بین رهبری و همراهان درون حاکمیت آفتهای زیادی دارد. نگارنده معتقد است دل رهبری بعد از انتخابات ۱۳۸۸ از این جماعت خون است و حتما نزد امام شکایت بردهاند، اما همچنان صبورانه به پیش میروند. ۳- بحران هویت و بحران معرفت را سامان دهند و از تعارضات، تضادها و سردرگمی نجات یابند و نسبت به مشروعیت نظام با عینک دموکراسی و جمهوریخواهی غربی نگاه نکنند و با نظام روراست باشند. تاریخ همیشه حق را نگاه میدارد و بقیه حواشی از حافظه تاریخ زدوده خواهد شد. تقوای جمعی رمز عزت جمعی است.