آوای خزر- رقیه توسلی: کُپّه‌ای جلوی ساختمان نیمه کاره؛ اولین بار اینطور دیدمش.
یکخورده برای کشف ماجرا تلاش کردم، اما دروغ چرا، چون کار عجله‌ای داشتم آنچنان که باید پاپیچ قصه نشدم.
گذشت تا اینکه دوباره مسیرم خورد به اداره فرهنگ و ارشاد و باز کُپّه را همانجای قبلی دیدم. توی خیابان اصلی، جلوی ساختمان نیمه ساخت. به همان سبک و سیاق قبلی نشسته بود. مچاله، تنها، پشت به باد. با این تفاوت که اینبار مختصری موی ژولیده هم پیدا کرده بود. دیگر مطمئن شدم زیر پتوی زهواردرفته، آدمی نیازمند نشسته.

از دست خودم بابت یک هفته اشتباه، عصبانی بودم. کاش اینقدر خطا و مضحک فکر نمیکردم. آخر دفعه اول برای راضی کردن وجدانم گفتم این کپه حتما یک مقدار کیسه گچ یا سیمان است که کارگران رویش را کشیده اند.

قلبا متاسف میشوم و اینبار معطل نمیکنم. زنگ میزنم به ۱۳۷. در کمال تعجب سامانه شهرداری روی پیغامگیر است. پیام میگذارم. بعد شماره اورژانس اجتماعی را می‌گیرم. ۱۲۳ بهزیستی، سه بار که بوق میخورد، اپراتور خانومی جوابگوست. شرح ماوقع که میکنم، قول پیگیری میدهد و می‌گوید نیرو‌های همکار را میفرستد به آدرس.

دلم قرص میشود. با حال دگرگونی به آقای کارتن خواب نگاه میکنم. خوشحالم که امشب را از بی سقفی نجات پیدا می‌کند؛ که توی گرمخانه حداقل لیوانی چای و بشقابی غذای گرم سهمش میشود از زندگی. خوشحالم که نهاد‌هایی هستند که زیر بال و پر آدم‌های بیجا و مکان را می‌گیرند. ارگان‌هایی که شرایط زیست نیمه عادی را فراهم می‌آورند و دست اندرکار این قسم امورند. نیم ساعتی منتظر می‌مانم، اما خبری نمیشود. باید بروم، اما دلم میماند اینجا. پیش آقای بی سرپناهی که هر شب کنار کلی خانه، چشم هایش را می‌بندد؛ که سرمایه اش از تمام دنیا، تکه کارتن و روانداز بیرنگ و رویی بیش نیست… وقت رفتن زیرلبی به آقای پتوپیچ می‌گویم؛ نگران نباش همشهری! امشب اینجا نمیخوابی دیگر! رسیدگی به محرومان از وظایف دولتهاست.

پی نوشت
فرداست. با اداره فرهنگ و ارشاد کاری ندارم. آمده ام یکسر تا خیابان مذکور، جای خالی ببینم و آرام شوم؛ که نمی‌بینم. باورم نمیشود آقای مو پریشان هنوز روی آن تکه کارتن باشد…
موبایلم را درمی آورم. نمیدانم چرا “زهی خیال باطل! ” دست از سرم برنمیدارد. ۱۲۳ دارد بوق میخورد که خبر حذف سه تیم ایرانی از لیگ قهرمانان آسیا هم می‌آید روی صفحه.
مدیریت بیداد میکند! برای آقای کارتن خواب و خودم و طرفداران میلیونی، دلم کباب است.

سنجاق
حضرت علی علیه السلام میفرمایند:
تهیدست و فقیر، در وطن خویش هم غریب است.
حکمت ۵۶ نهج البلاغه